یکشنبه ۳۰ مهر ۹۶ | ۱۰:۱۳ ۵,۸۲۷ بازديد
یه پیرمرده و یه پیرزنه و یه پسره و یه دختره تو یه کـوپه
قطار با هم بودن ، قطار مى ره تو تونل و همه جا تاریک
مى شه ، یهو یه صداى ماچ و بعد هم یه کشیده میاد !!
قطار از تونل میاد بیرون همه نشسته بودن سر جاشون
پیرزنه با خودش مى گه : عجب دختر متین و با حیائـــیه
بااینکه جوونه ودلش مى خواد ولى به کسى راه نمى ده
تا یارو بوسیدش ، گذاشت زیر گوشش .....!!
دختره با خودش مى گه : عجب پیرزنه نجیبیه ، با اینـکه
سنش بالاست و کسى تحویلش نمى گیره ، باز هــــــــم
نمى ذاره کسى ازش سوء استفاده کنه .
پیرمرده هم با خودش مى گه : بابا عجب بدبختیه ها...!
یکى دیگه حالش رو مى کنه ما کشیده رو مى خوریم .
پسره هم با خنده تو دلش مى گه : عجب حالى داد ، تـو
تاریکى کف دست خــودم رو بوسیدم و محکم زدم تـــــو
گوش پیرمرده .....!!
قطار با هم بودن ، قطار مى ره تو تونل و همه جا تاریک
مى شه ، یهو یه صداى ماچ و بعد هم یه کشیده میاد !!
قطار از تونل میاد بیرون همه نشسته بودن سر جاشون
پیرزنه با خودش مى گه : عجب دختر متین و با حیائـــیه
بااینکه جوونه ودلش مى خواد ولى به کسى راه نمى ده
تا یارو بوسیدش ، گذاشت زیر گوشش .....!!
دختره با خودش مى گه : عجب پیرزنه نجیبیه ، با اینـکه
سنش بالاست و کسى تحویلش نمى گیره ، باز هــــــــم
نمى ذاره کسى ازش سوء استفاده کنه .
پیرمرده هم با خودش مى گه : بابا عجب بدبختیه ها...!
یکى دیگه حالش رو مى کنه ما کشیده رو مى خوریم .
پسره هم با خنده تو دلش مى گه : عجب حالى داد ، تـو
تاریکى کف دست خــودم رو بوسیدم و محکم زدم تـــــو
گوش پیرمرده .....!!